صراط مستقيم

مشخصات كتاب

سرشناسه : فقیه امامی ، حسن

عنوان و نام پديدآور : صراط مستقیم : متن سخنرانی حضرت آیت الله حاج سیدحسن فقیه امامی در تاریخ چهارشنبه 22/5/76 و چهارشنبه 29/5/76.

مشخصات نشر : [بی جا: بی نا] ‫ ،1376؟.

مشخصات ظاهری : 44ص.

يادداشت : عنوان از روی جلد.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : فقیه امامی ، حسن -- وعظ.

موضوع : اسلام -- مقاله ها و خطابه ها.

موضوع : عقل (اصول فقه ) -- مقاله ها و خطابه ها.

موضوع : عقل (اسلام ) -- مقاله ها و خطابه ها.

رده بندی کنگره : ‫ BP10/5 ‫ /ف 7ص 4

رده بندی دیویی : 297/08

شماره کتابشناسی ملی : 1123

متن سخنرانى 1

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم

اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه الساعة

و فى كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا

و تمتعه طويلا.

بار الها در اين هنگام و براى هميشه ولىّ امرت امام زمان حجة بن الحسن را كه درودهايت بر او و پدرانش باد سرپرست و نگهدار و رهبر و ياور و رهنما و نگهبان باش، تا گيتى را به فرمان او آورى و تا دير زمان بهره مندش گردانى.

و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم، حسبنا اللَّه و نعم الوكيل نعم المولى و نعم النصير. رب اشرح لى صدرى و يسّر لى امرى و احلل عقدة من لسانى، يفقهوا قولى. و الصلوة و السلام على اشرف السفراء المقربين، حبيب اله العالمين و شفيع المذنبين ابى القاسم محمد، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و اللعن الدائم على اعدائهم و مخالفيهم و معانديهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين.

هديه به محضر مبارك بقية اللَّه الاعظم

امام منتظر حجة ابن الحسن المهدى، صلوات بفرستيد.

خطرناكترين مبارزه هائى كه با مذهب شده است و مى شود، مبارزاتيست كه با مذهب شده است به اسم مذهب. همانطوريكه اسمش را خود آنها هم گذاشته اند مذهب عليه مذهب، يعنى اگر بخواهند با مذهب مبارزه كنند، چون مذهب در اعماق جان مردم ريشه دارد و در فطرت مردم است، مبارزه با فطرت موفقيّت در آن نيست، ولى اگر موقعى كه مى خواهند با مذهب مبارزه كنند، رنگ مذهبى به افكار و عقائدشان بدهند، زودتر موفق مى شوند.

و گروهى كه به جنگ مذهب آمده اند به اسم مذهب، در درجه اوّل صوفيّه بودند و هستند، كه اينها چهره هايشان چهره هاى مذهبيست، و با ذكر خدا و به اسم عرفان (كه عرفان يعنى شناخت خدا) با ريشه و اساس مذاهب، مبارزه كردند.

البته گاهى با تصوّب مبارزه شده، و اينها پشت پرده رفته اند، ولى استعمارگران زمينه ها را برايشان مساعد كرده اند و مى كنند و اينها به تلاش مى افتند و همان أفكار صوفيانه را زنده مى كنند، امّا تقويت استعمار هم از تصوّف به خاطر اين است كه استعمار خواهان رشه كن كردن مذهب است و بهترين راه براى ريشه كن كردن اين است كه از راه مذهب بجنگند و مبارزه كنند. مطالبى بوده است در گذشته، در قرنهاى قبل، آن مسائل با يك مقدار اضافاتى باز دو مرتبه تجديد شده است، از شرق به غرب رفته است و اسمش را عوض كرده و دو مرتبه به شرق مراجعت كرده است.

اكنون توضيح مى دهم توجّه كنيد! البته اين معنى را مى دانيد گروهى در هر رشته اى از علوم كه وارد بحث مى شوند معمولا اختلاف در آنها ايجاد مى شود،

اختلاف نظرّيه پيدا مى كنند، مثلا در كتب ادبيّات، نحويّين دو دسته مى شوند يك عّده كوفى و يك عّده بصرى، خوب طبيعى است اختلاف نظر پيدا مى شود، يا در ريشه هاى مذهبى يك عّده شيعه مى شوند و يك عّده سنّى، متكلمين نيز دو دسته مى شوند، بعضى از آنها مى شوند أشاعره و بعضى ديگر معتزله.

باز فقهاء هم دو دسته مى شوند، يك عّده مى شودند أخبارى و يك عّده مى شوند أصولى و اصوليها دو فرقه مى شوند، يك عّده از آنها مصوّبه اند و يك عّده ديگر مخطّئه. فلاسفه نيز دو دسته مى شوند، يك عّده مشّائى هستند و يك عّده ديگر اشراقى.

معمولا در تمام رشته ها اين اختلاف هست، كه فلسفه هم از اين اختلافات مبّرا نيست يك عّده تابع دلائل عقلى هستند كه از اينها تعبير مى كنند به فلاسفه مشّاء. و يك عّده مى گويند بايد از طريق الهامات غيبى ما راه را پيدا بكنيم، و اينها را مى گويند اشراقيّين.

و اهل تصوّف هم مى گويند ما أدلّه را قبول نداريم و حاكميّت عقل را منكرند كه مولوى از آن افرادى است كه تابع اين مكتب است.

براى اينكه اين مطلب هم كاملا روشن بشود، به يك مورد اشاره مى كنم. او در تمثيل يد طولانى دارد، مثال مى زند، مى گويد: مثل روميها و چينى ها، كه اينها در نقاشى با هم مسابقه گذاشتند، چينيها در نقاشى يد طولانى داشتند و مسلّط بودند ولى روميها آن تسلّط را نداشتند، قرار مسابقه گذاشتند و سالنى را انتخاب كردند، نصف اين سالن را در اختيار روميها گذاشتند و نصف ديگرش را در اختيار چينيها و ديوارى بين آنها قرار دادند، تا بعد ديوار را از وسط سالن بردارند و نقاشيها را

با هم مقايسه كنند، ببينند كدام بهتر نقاشى كرده اند، نه روميها مى دانستند چينيها چه مى كنند و نه چينيها مى دانستند روميها چه مى كنند، و شروع كردند هر كدام مشغول كار شدند، چينيها زحمت فراوان كشيدند و هرچه قدرت داشتند براى يك نقاشى بسيار سطح بالا صرف كردند و روميها هم اين طرف مشغول بودند امّا نقاشى نمى كردند و داشتند در و ديوار سالنى كه در اختيارشان بود را آئينه كارى مى كردند. بعد كه ديوار را برداشتند تمام نقش و نگارهايى كه چينيها بر روى ديوار نقاشى كرده بودند در اين آئينه ها منعكس شد بدون اين كه روميها زحما نقاشى به خود بدهند. و مولوى مى گويد، انسان بايد قلبش را مثل آئينه صاف كند تا انوار الهى در آن درخشش پيدا كند، اينها تابع اين مسلك هستند.

خوب توجه كنيد، مسأله حساس است! فلاسفه كه پيرو عقل بوده و براى عقل حاكميّت قائل بودند، گفتند: ممكن است عقل اشتباه بكند، انسان جايز الخطاست، ما از كجا بفهميم كه اين حكم عقلى صحيح است يا باطل؟ ميزان مى خواهد.

خلاصه با قدرت فكرى ارسطو آمدند علم منطق را (كه اسمش را مى گذارند ميزان) تدوين كردند و مى گفتند اگر كسى علم منطق را رعايت كند ديگر خطا در استدلالهايش پيدا نمى شودند.

حاجى سبزوارى مى فرمايد:

قانون آلى يقى رعايته

عن خطأ الفكر و هذا غايته

تا آن جا كه مى فرمايد:

ألّفه الحكيم رسطاليس

ميراث ذى القرنين القديس

و الملهم المبتدع القديم

حقّ عليم منّه عظيم

او مى گويد: ارسطو آمد و منطق را درست كرد، بنام علم ميزان، كه حق و باطل أفكار را با منطق بسنجد، كدام حق است و كدام باطل.

خوب!اينها راهشان را رفتند، نوبت رسيد به آقايان اهل اشراق، گفتند:

ما تابع الهامات قلبى هستيم، هرچه به قلبمان القاء شد، همان حق است آنوقت سؤال پيش آمد كه به قلب من چيزى القاء مى شود، به قلب شما خلافش القاء مى شود، ممكن است به تعداد نفرات مختلف، القاءات مختلف باشد و ده رقم القاء بشود، كدامشان حق است؟ اينها بايد يكى از سه جواب را بدهند، يا بگويند تمام آنچه كه به قلب القاء مى شود باطل است، كه اگر اين را بگويند بايد سفره مكتبشان را برچينند و ديگر نمى توانند أدّعا كنند كه ما تابع القاءات قلبى هستيم، چون همه اش باطل است، يا بايد بگويند بعضى از آن درست است و بعضى از آن باطل.

اگر بخواهند بگويند بعضى درست است و بعضى باطل، مى گوييم: خوب ميزانش چيست؟ اينها فكر نكردند كه ميزان حق و باطل آن چيست! آنها مثل فلاسفه، نيامدند و يك علمى را ابداع كنند كه بتوانند بين القاءات حق و باطل را تشخيص بدهند، لذا يك راه ديگر براى آنها ماند و آن راه اين بود كه بگويند هرچه به قلب هركس خطور كرد حق است.

آن كه به قلبش خطور كرده خدا بپرستد حق است، و آن كه به قلبش خطور كرده مسيحى باشد حق است، و آن كه به قلبش خطور كرده يهودى باشد حق است، و آن كه به قلبش خطور كرده بت بپرستد حق است، آن كه به قلبش خطور كرده گوساله بپرسد حق است.

آن كه بودائيست، حق است آن كه گبر است، او حق است. يعنى هر كه هر عقيده و هر فكرى به قلبش القاء شد، اين مى شود حق.

آنوقت در اينجا چند اسم مى شود برايش گذاشت: يكى «كثرت گرائى»

در مقابل «بنيادگرائى»، بنياد گرائى مى گويد: يك راه حق است و يقيه اش باطل است، ولى كثرت گرائى مى گويد: همه اش حق است. مى خواهى سن ى باش، مى خواهى شيعه باش. مى خواهى زيدى باش، مى خواهى اسماعيلى. مى خواهى حنفى باش، مى خواهى مالكى يا حنبلى هر راهى كه دلت مى خواهد برو!

اسم ديگرى كه دارد، بايد بگوئيم: «تساهل دينى»، يعنى بى قيدى، هرچه شد، شد، مقيّد به مسلك و مذهب خاصى نيست، اين اسمش تساهل دينى است.

اسم ديگر آن، «همه دينى» است، آنها اوّل معتقد به همه خدائى هستند بعد هم معتقد مى شوند به همه دينى.

هر چيز را مى گويند خداست، و هر دينى را هم مى گويند بر حق است. حدّ و مرز ندارد، كه در نتيجه يعنى هيچ! همه يعنى هيچكدام! كما اينكه، ابن عربى و همه پيروانش در حرفهايشان مى گويند: هيچ!!

خيلى جالب است. اينها مسائل مهمّى است. اكنون من عين عبارات ابن عربى را برايتان مى خوانم، توجّه كنيد، ببينيد بالاخره همه دينى و كثرت گرائى منتهى مى شود به هيچ دينى و بى دينى .

ابن عربى اشعارى دارد، مى گويد:

لقد كنت قبل اليوم أنكرت صاحبى

اذا لم يكن الى دينه دان

جلوترها كسانى كه همنشين من بودند، اگر دين ديگرى داشتند، من انكار مى كردم، مثلا من شيعه بودم او سنّى بود، من او را رد مى كردم.

و أصبح قلبى قابلا كلّ صورة

فمر عى لغزلان و ديراً لرهبان

او مى گويد: امروز ديگر عقيده ام عوض شده، هر صورتى كه به قلب من القاء بشود، مى پذيرم و قلب من، هم يك بيشه ايست كه آهوها در آن زندگى مى كنند، و هم يك ديرى است كه مسيحى در آن عبادت مى كنند.

و معبد أوثان و كعبة طائف

و أالواح توراة و مصحف قرآن

مى گويد الان قلب من

معبد بتهاست، يعنى دل من، هم بتكده است و هم كعبه براى كسانى كه طواف مى كنند، سينه من، هم صفحاتيست از تورات و هم اوراقيست از قرآن، همه چيز يكيست، فرقى نمى كند.

دين بدين الحب كيف توجّهت

ركائبه فالحبّ دينى و ايمانى

تنها چيزى كه براى من مطرح است، عشق و محبّت است اينها بقيّه اش حرف است، خدا و بت و كعبه و بتخانه و قرآن و تورات و انجيل و ... اينها مطرح نيست. اين نظر يك شخصيّت بزرگ عرفانى كه صيت و شهرتش جهان گير است.

عبارت ديگرى از ابن عربى نقل مى كنند كه عبارتى عجيب است.

مى گويد: «من أراد العثور على هذه الحكمة الالياسيّة» هر كسى كه مايل است آگاهى بر حكمت الياسى پيدا بكند، «فلينزل من حكم علقه الى شهوته» مى بايد حكم عقل را بگذارد كنار، بيايد به طرف دل، خواهش عقل چيست؟ يعنى هرچه دلت مى خواهد، «ليكون حيوانا مطلقا» تا بشوى يك حيوان يك دست، «يكشف ما تكشفه كلّ دابّه» هرچه را هر جنبده اى دريافت كرد تو هم دريافت مى كنى، عقل را كنار بگذار.

اينها آمدند به جنگ عقل، اوّل عقل را محكم كوبيدند كه كسى يك وقت با قدرت عقل اينها را محكوم نكند، بعد هم پيروى از كثرت دينى را دنبال كردند.

و امّا چند نكته است كه اينها در مبارزه با عقل دارند.

مولوى عقل را بى اعتبار كرده است، مى گويد:

پاى استدلاليان چوبين بود

پاى چوبين، سخت بى تمكين بود

يعنى اينها كه استدلال عقلى مى كنند، مثل آدمهايى هستند كه پايشان پاى چوبى است، پاى اصلى نيست. پاى چوبى هم كه اعتبار ندارد، پى دلائل عقلى هم اعتبار ندارد. و جالب اينست خود جناب مولوى در همين

شعر يك استدلال عقلى كرده است. اصلا خود اين شعر يك استدلال منطقيست، مى گويد: پاى استدلاليان چوبين بود (صغرى)، پاى چوبين سخت بى تمكين بود (كبرى) پس پاى استدلاليان بى تمكين بود (نتيجه).

بنده خدا، شما كه با عقل مبارزه مى كنى خودت صغرى و كبرى مى چينى و شكل اوّل تشكيل مى دهى و استدلال مى كنى، پس اين شعر هم بقول خودت بى اعتبار است.

از آن طرف توهين مى كند به مقام عقل، مى گويد:

هم مزاج خر شدست اين عقل پست

فكرش اين كه، چون علف آرد بدست

عقل را تشبيه مى كند به خر، و آن هم مى گويد عقل پست، و آن هم مى گويد عقلى كه هميشه به فكر علف است. حال اين كدام عقلى است كه به فكر علف است، محلّ بحث است، كه اصلا روى چه جسابى اين مطلب گفته شده است. سعدى مى گويد:

ز آنگه كه عشق دست تطاول دراز كرد

معلوم شد كه عقل ندارد كفايتى

مى گويد اصلا عقل كفايتى ندارد. سنائى مى گويد:

چند از عقل ترّهات انگيز

چند از اين طبع و چرخ رنگ آميز

كه عقل را مى گويد منشأ ترّهات و حرفهاى بيهوده است.

شاه نعمت اللَّه ولّى مى گويد:

عاشق شو و عقل را رها كن

كز عقل دنى، وفا نيابى

اين تعبيراتيست كه آنها دارند. پس عقل را محكوم مى كنند، كه يك وقت كسى با عقل به جنگ اينها نرود. ما هم حرف مى شنويم، الاّ اينكه مى خواهيم با اينها مبارزه كنيم و از استدلالهاى عقلى هم استفاده نمى كنيم.

امّا ما هم راهمان براى مبارزه با اين فرقه ضالّه از يك راه ديگريست كه حالا به آن - انشاء اللَّه - مى رسيم.

آنها مى گويند كه اصلا مذهب مطرح نيست، ملاّى رومى در اشعار مى گويد:

از كفر و از اسلام برون، صحراييست

ما

را به ميان آن فضا، سودائيست

عارف چو بدان رسى، سر را بنهد

نه كفر نه اسلام، نه آنجا، جائيست

اصولا بحث كفر و اسلام در مقام عرفان مطرح نيست. آدم عارف ديگر برايش مطرح نيست كه اين يهودى است يا مسيحى است يا بت پرست.

خيلى عجيب است!! موقعى كه شرح فصوص را مى خوانيم، مى گويد: اصلا جناب موسى كه اعتراض كرد به برادرش هارون، كه چرا گذاشتى اينها گوساله بپرستند، نمى خواست بگويد كه گوساله را نمى توانند بپرستند، بلكه مى خواست بگويد چرا نگذاشتى اينها گوساله را به عنوان خدا پرستش كنند!! خيلى حرف است، انسان مبهوت مى شود از اين سبك تفكّرى كه به اسم دين و به اسم عرفان مطرح مى شود. حافظ مى گويد:

همه كس طالب يارند، چه هوشيار، چه مست

همه جا خانه عشق است، چه مسجد، چه كنشت

مى گويد: ما كارى نداريم اينجا كه مى رويم مسجد است يا مركزى است كه كفّار در آن عبادت مى كنند، يعنى براى ما تفاوت نمى كند.

مسجد و كليسا فرقى نمى كند. شبسترى در شرح گلشن راز مى گويد:

چو برخيزد تو را اين پرده از پيش

نماند دين و آئين، مذهب و كيش

پرده ها كه برداشته شود، كيش و مذهب مطرح نيست.

مسلمان گر بدانستى كه بت چيست

بدانستى كه دين در بت پرستيست

اگر مسلمانها مى دانستند، بت يعنى چه، مى فهميدند كه اگر دين مى خواهند بايد بروند بت پرستى كنند.

منصور حلّاج قبله عارفان (كه توقيع از جانب حضرت بقيّة اللَّه در مذمّت و لعنش رسيده است) مى گويد: اكنون كه پنجاه ساله هستم، تا بحال هيچ مذهب نگرفته ام. صريح مى گويد پنجاه سال دارم و هنوز هيچ مذهبى را انتخاب نكرده ام. پس همه دينى يعنى هيچ دينى. منتها اوّل همه اديان را مطرح مى كنند، مانند

ابن عربى، بعد هم خبرى جائى نيست.

دين كى؟ آئين كى؟ مذهب كجا؟ اين حرفها مطرح نيست، همه با هم برادرند و برابرند. و ابن روزبهان (كه متأسّفانه اصفهانى و از ناصبى هاى درجه يك بوده است و مرحوم قاضى نور اللَّه از او تعبير مى كند به زبّال اصفهانى) در كتابى بنام «عبهر العاشقين» مى گويد:

كفر و دين از سراى عشق محجوب است. يعنى وقتى كه انسان افتاد در وادى عشق، ديگر كفر و دين برايش مطرح نيست. اين تعبير هم از ايشان است.

البته از زمان ابن عربى و جلّاج، از آن دوران كه مكتب تصوّف پا گرفته، اين حرفها مطرح بوده است، مى بايد هم مطرح باشد. عرض كردم، آنهايى كه اشراقى مسلكند، آنهايى كه نمى توانند بگويند تمام افكارى كه به قلب القاء مى شود باطل است و نمى توانند بگويند بعضى از آن حق است و بعضى ديگر باطل، چون از آنها سؤال مى شود تمايزشان به چيست؟ ناچارند بگويند، به قلب هركس هرچه القاء مى شود، مى خواهد بت پرستى باشد، مى خواهد اسلام باشد، مى خواهد يهودى گرى، اينها بر حق است.

اين مكتب از شرق آرام آرام به غرب رفت و طرفدارانى پيدا كرد. مى دانيد، غرب بستر بى دينى است، بستر ضد مذهب است. تخمدان كفر است. آنها خودشان لاابالى گرى را دوست دارند، آزادى مطلق را دوست دارند، كشورهاى شرقى را هم به آزادى و لاابالى گرى دعوت مى كنند و بهترين مكتبى كه درس لاابالى گرى به اينها مى دهد، مكتب تصوف است.

تصوف با اين توجيهى كه من عرض كردم به غرب رفت و طرفدارانى پيدا كرد، و در مكتب تصوف وقتى انسان به كمال رسيد، تكليف هم ساقط است، ديگر هيچ! نه نماز، نه

روزه، نه حجّ، نه زكات، تكليف به كلّى ساقط مى شود. مى گوئيم: چرا تكليف ساقط است؟ مى گويند: كسى كه ديوانه مى شود ديگر تكليف ندارد.

سؤال: آقايان متصوّفه، شما كه مى گوييد اگر آدمى به مقام بلند و والاى عرفانى رسيد، ديگر مى شود ديوانه و تكليف ندارد، آيا مى شود سر سفره يك ديوانه نشست و اموالش را خورد؟

چطور براى وقتى كه مى خواهد نماز بخواند، مى گوييد: ديوانه است تكليف ندارد، ولى وقتى سفره مى اندازد، آن هم سفره هاى رنگين، مى رويد سر سفره اش غذايش را مى خوريد! اينكه ديوانه است. در عبارت كردن خدا، ديوانه است تكليف ندارد، ولى در مسائل مادّى و شكم پرستى از أعقل عقلاست، مى شود رفت و سورش را خورد.

خوب، تكليف كه نيست دين هم كه هرچه دلت بخواهد، هر راهى كه مى خواهى بروى برو، و اين را گفتند: «كثرت گرائى تصوف» و گفتند: «پلوراليسم».

يك دانشمند غربى هم پيدا شد و كتابى نوشت به اسم «به سوى يك الهيات چند دينى» و اين آدم به اسم پروفسور ريچارد گلينز (رئيس دپارتمان تحقيقات دانشگاه استرلينگ)، بعد از نوشتن اين كتاب يك مقاله مفصّل كه محصول كتابش بود، نوشت و اين مقاله در دنيا پخش شد، آنوقت صوفيهاى ايران خودمان و روشنفكر مآبهاى غربزده بى دين اين را برداشتند و ترجمه كردند. اسمش را چه بگذارند؟ «صراطهاى مستقيم».

ما يك راه مستقيم داريم و او مى گويد: صراطهاى مستقيم، به هر كانالى مى خواهى بروى برو، راه مستقيم است، يعنى موضع گيرى در مقابل صريح قرآن.

تمام قرآن در سوره حمد خلاصه مى شود و سوره حمد قسمت معظمش كفر ستيزى است

«إيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّاكَ نَسْتَعينُ 5ء اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ 6ء صِراطَ الَّذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ

عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ 7ء»

خدا سه صراط را معرفى مى كند: اوّل صراط مستقيم، دوّم صراط مغضوب عليهم، سوّم صراط ضالّين. اين نماز گذار از خدا مى خواهد، خدايا يك راه را به آنها نشان بده كه آن صراط الّذين أنعمت عليهم باشد، و آن دو راه ديگر مستقيم نيست، من نمى خواهم. اين در متن قرآن است ولى شما مى گويى صراطهاى مستقيم، اين درست موضع گيرى در مقابل قرآن است. مغضوب عليهم يهودند، و ضّالين مسيحى گرى است. اسلام صراط مستقيم است.

ما مى گوئيم فقط اسلام «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(1) ، چطور در مقابل صريح قرآن كه آن همه كفر ستيزى دارد، آن همه از بتها مذمّت مى كند، آن همه بت پرستيها مذمّت مى كند، و آنها را تهديد به عذاب الهى مى كند، موضع گيرى مى كنيد؟ أصلا فلسفه بعثت أنبياء مبارزه با صراطهاى انحرافى و هدايت كردن مردم به سوى صراط مستقيم است.

با تمام اينها مبارزه كردن! و اين حقايق را زير پا گذاشتن! اى بى انصافها! مقابل قرآن!

قرآن مناظره هاى ابراهيم با نمرود را نقل مى كند، مناظره هاى حضرت موسى با فرعون را نقل مى كند. اگر قرار است تمام صراطهاى، صراط مستقيم باشد، ما به ابراهيم اعتراض مى كنيم، تو چه كار داشتى با نمرود؟ چرا محاجّه با نمرود كردى؟ به موسى اعتراض مى كنيم، مى گوئيم چرا با فرعون مبارزه و محاجّه نمودى؟

همانطورى كه مولوى به موسى اعتراض مى كند، با آن داستان عجيب و غريب:

ديد موسى يك شبانى را به راه

كو همى گفت اى خدا و اى اله

كه همين را سند كرده اند.

اين آقايان از يك طرف مى گويند: كسى كه در مشرب اشراق وارد شد، و قرار شد پيرو تكثّر

دينى باشد، قول أحدى برايش حجت نيست همانطورى كه در متن مقاله شان نوشته اند، دو ورق كه مى زنى، مى گويد: قول مثنوى حجّت است. يك بام و دو هوا! حواستان كجاست؟ خود شما مى گوييد قول أحدى حجّت نيست، فقط اشراقات و الهمات قلبى. دو صفحه بعد چطور قول مثنوى حجّت مى شود؟! اين «ديد موسى يك شبانى را به راه» كه مولوى نقل كرده، سندش كجاست، مأخذش چيستأ در كدام كتاب آسمانى و در كدام روايت متواتره است، كه يك سند محكم براى تكثّر دينى شده است؟ اين معقول است كه يك شبانى را كه دارد بيراه مى رود و خدا را داراى دست و پا مى داند، موسى هدايتش نكند؟ بگذارد برود و همينطور به راه كجش ادامه بدهد؟ پس فلسفه بعثت أنبياء چيست؟

اين مزخرفات يعنى چه؟!

مى گويند ما تكثّر دينى را مطرح مى كنيم بخاطر اينكه بين مردم دنيا صلح و صفا و يگانگى بشود، عجب! يك تعبير راجه به عقل دارد، يك تعبير راجع به عشق، مى گويد: عقل، كثرت انديش است، ولى عشق، وحدت كيش، يعنى آنهايى كه تابع عشق بودند، اختلاف نداشتند؟!

يكى از اختلافات ريشه دار عجيب در ايران خودمان، كه هنوز هم سر و صدايش هست دعواى حيدرى و نعمتى بود. دو نفر از عرفاى بزرگ، شاه حيدر و شاه نعمت اللَّه ولى، بودند، يك عدّه از ايرانيها در مكتب عرفان، تابع شاه حيدر بودند، يك عدّه تابع شاه نعمت اللَّه ولى، شاه عبّاس هم هر وقت مى خواست تفريح كند، يك گروه از اينها را مى آورد،يك گروه از آنها را، و در قزوين به جنگ هم مى انداخت، دعوا مى كردند، در سراسر ايران هم مخصوصا در اصفهان اين

نزاع بود. نزاع عجيبى بود (حيدرى و نعمتى)، حتى علامتهايشان با هم فرق مى كرد. اينست عشق وحدت كيش!!

اين همه فرقه گرائى كه در تصوّف است در كدام مكتب مى توانيد پيدا كنيد؟ قادريّه، ذهبيّه، نعمت اللهى، خاكساريه و ... به تعداد نفوس متصّوفه، فرقه گرائيست. شما كه مى خواهيد وحدت درست كنيد پس چرا هر كدامتانيك راهى مى رويد؟! اى كسانى كه تابع عشق وحدت كيشيد، و عقل كثرت انديش را كنار مى گذاريد و مى رويد سراغ عشق، آن وقت اينست وحدتتان! اينجور وحدت درست مى كنيد! و آن هم با استناد به يك حرفهاى مزخرف لا يعنى.

مى گويد: «اگر قرار باشد كه تمام مردم دنيا منحرف باشند به جز شيعه اثنى عشرى، پس اين اسم الهادى چطور مى شود؟ خدا مگر هادى نيست؟»

بنده خدا، صفت الهادى خدا را ديدى و صفت المضّل خدا را نديدى. «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدى بِهِ كَثيراً»(2)

(يهدى به كثيرا و يضّل به كثيرا) قرآن هدايتگر است و مضّل، آن وقت صفت الهادى را مى بينى و صفت المض لش را نمى بينى اين حرفها چيست؟ حرفهاى بيهوده و بى مأخذ! همينطور روى هوا، پايش روى هيچ جايى بند نيست! محصول اين مقاله چيست؟ من محصول اين مقاله را مى خوانم، قضاوت را مى گذارم با خود شما.

البته وقتى محصول مقاله را خواندم، أنبياء بايد سفره شان را جمع كنند! علماء بايد سفره شان را جمع كنند! تمام كسانى كه رسميّت رهبرى دينى دارند بايد سفره هايشان را جمع كنند! خود اين آقايانى كه اين مقاله ها را مى نويسند براى ارشاد مردم - به عقيده خودشان - بايد سفره شان را جمع كنند.

شما اگر همه طريقها را حق مى دانى،راه خود را برويد، چرا مقاله براى انحراف مردم

مى نويسيد؟ مگر شما اين مقاله ها را نوشته ايد براى كى؟ مى خواهيد بياييد يك عدّه از دانشجوها و جوانهاى مسلمان را منحرف كنيد؟ چكارشان داريد؟ اين راه انحرافى كه دارند مى روند، مى روند. يا مسلمانند يا گبرند يا مسيحيند يا يهوديند. مگر شما همه اينها را حق نمى دانيد؟ پس چرا چوب مى كنيد لاى چرخ براى جوآنهاو افكارشان را به مى ريزيد؟! بگذاريد بروند، شما چكاره ايد؟ شما را چه كسى مى گويد مقاله بنويسيد؟ چه كسى مى گويد مقاله هاى غربى را نشخوار كنيد؟ شما را چه كسى مى گويد حرفهاى حلّاج و ابن عربى و غير هم را نشخوار كنيد؟ عبارت را مى خوانم و عرايضم را خلاصه مى كنم، عبارت خطرناك و عجيب، كه در نهايت منجر به كفر و لاابالى گريست، خدا به جوانهاى اين مملكت رحم كند از اين عناصر خطرناك و مزدورى كه اينجور سم پاشى مى كنند و افكار جوانهاى ما را از بين مى برند. قضاوت با شماست: «نه تشيّع اسلام خالص و حق محض است، نه تسنّن (گرچه پيروان اين دو طريقه هر كدام در حق خود چنان رأيى دارند.) {يعنى هر كدام مى گويند ما حق يم و ديگران باطلند} نه أشعريّت حق مطلق است نه اعتزاليّت، نه فقه مالكى نه فقه جعفرى، نه تفسير فخر رازى نه تفسير طباطبائى، نه زيديّه و نه وهّابيه. نه همه مسلمانان در خداشناسى و پرستششان عارى از شركند،{يعنى اينهايى كه دم از اسلام مى زنند مشركند} و نه همه مسيحيان درك دينى شان شرك آلود است. {پس آنها شرك ندارند و ما مشركيم }زدنيا را هوّيت هاى ناخالص پر كرده اند، و چنان نيست كه يكسو حقّ صريح خالص نشسته باشد. و سوى ديگر ناحق غليظ خالص»(3)

اين بر خلاف صريح

قرآن است كه «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إلاَّ الضَّلالُ»(4) حق در مقابلش ضلالست و يك حق بيشتر نيست بقيه اش همه ضلالت است.

يك روايت هم عرض كنم، روايت متواتره، شيعه و سنّى اين روايت را نقل كرده اند، كه از نظر اعتبارش بحثى نيست.

از مولا أمير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام، نقل مى كند: «قال سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله» شنيدم كه از پيامبر اسلام كه فرمود: «انّ امّة موسى افترقت بعده على احدى و سبعين فرقة» بعد از موسى يهودى ها هفتاد و يك فرقه شدند «فرقه منها ناجية» فقط يك فرقه اهل نجاتند «و سبعون فى النار» و هفتاد فرقه در آتش «و افترقت امّة عيسى بعده على اثنين و سبعين فرقة» بعد از حضرت عيسى هم، شدند هفتاد و دو فرقه «فرقة منها ناجية» يك فرقه اهل نجات هستند «و أحد و سبعون فى النّار» و هفتاد و يك فرقه در آتش. «و انّ امّتى ستفترق بعدى على ثلاثة و سبعين فرقه» امت من هفتاد و سه فرقه مى شوند «فرقه منها ناجية و اثنتان و سبعون فى النّار» يك فرقه اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه ضالّ و مضلّ و گمراهند. اين حرف رسول اللَّه صلى الله عليه وآله است، و اين حرفى كه آقايان مى زنند مخالف صريح قرآن و مخالف صريح روايت رسول خدا صلوات اللَّه عليه و آله است.

اوّل بحث عرض كردم، ما با عقل به جنگ اين آقايان نمى آئيم تا عقل ما را تخطئه كنند، ما با قرآن (كه برهان قاطع است و شفاى هر بيمارى اعم از اعتقادى و قلبى و اخلاقيست) و روايات مسلّمه رسول خدا به جنگ اينها مى آئيم.

ما مى بايد يا اينها را بگيريم و پيغمبر خدا را كنار بگذاريم و بگوئيم همه اينها بيهوده است. يا خدا و رسول را بگريم و اينها را از صحنه اسلام بيرونشان كنيم. بگوئيم ما مسلمانيم و كارى با شما نداريم، شما هرچه مى خواهى باش. مسلمان تابع قرآن است، مسلمان تابع رسول اللَّه است، رسول خدا مى فرمايند: يك فرقه حقّند، بقيّه باطلند و شما مى گوئيد همه حقّند. يا شما راست مى گوئيد يا پيغمبر. اختيار با شماست هر كدام را مى خواهيد انتخاب كنيد.

خيلى معذرت مى خواهم، حرف زياد است و ما يك مقدار مختصرش را عرض كرديم بقيّه را در فرصت ديگرى انشاء اللَّه.

و صل اللَّه على محمّد و آل محمّد. اللهم اغفر ذنوبنا و اغفر والدينا و لمن له حقّ علينا اللهم اقض حوائجنا و اكف مهمّاتنا اللّهم أيّد امام زماننا و عجّل فى فرجه و ظهوره، و جعلنا من اعوانه و انصاره. اللّهم أيّد علمائنا الربانييّن لا سيما المنظورين منهم.

بجاه محمّد و آله

متن سخنراني 2

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

أعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم

و لا حول و لا قوّة الاّ باللَّه العلى العظيم، حسبنا اللَّه و نعم الوكيل نعم المولى و نعم النّصير.ربّ اشرح لى صدرى و يّسر لى أمرى و أحلل عقدة من لسانى، يفقهوا قولى.

و الصّلوة و السّلام على أشرف السفراء المقرّبين حبيب اله العالمين و شفيع المذنبين أبى القاسم محمّد، صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، و الّعن الدّائم على أعدائهم و مخالفيهم و معانديهم أجمعين من الان الى قيام يوم الدّين.

هديه به محضر مبارك بقيّة اللَّه الاعظم امام منتظر حجة بن الحسن المهدى، صلوات بفرستيد.

چند مطلب هست كه اينها را آقايان ياداشت كنند تا

ميزان بحث محفوظ باشد. بحث ما يك بحث قرآنى محض است، يك آيه داريم.

« هُوَ الَّذى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ »(5)

ترجمه تحت اللّفظى اين آيه اينست كه خداوند همان كسى است كه رسول خودش را فرستاد، كه اين رسول مردم را هدايت كند و خدا دين حق را هم بوسيله اين پيغمبر به مردم ابلاغ كرد. بنابراين، دينى كه پيغمبر اسلام ابلاغ كرده است، دين اسلام است و اين دين طبق تعبير قرآن، دين حق است.

چرا خداوند پيامبر اسلام را فرستاد؟ «ليظهره على الّدين كلّه» يعنى براى اينكه اين دين را بر تمام اديان ديگر غلبه دهد ولو اينكه مشركين هم ناراحت بشوند.

«ليظهره على الّدين كلّه» ألف و لام دين، الف و لام جنس است، و با كلمه كل مؤكّد شده است.

دو نكته در اينجا براى ما قابل توجّه است، نكته اوّل اينكه اين دين، دين حقّ است، كامل هم هست ديگر احتياجى به مكمل ندارد،

« الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ ديناً »(6)

بنابراين پيغمبر يك دينى را براى ما آورده است، كه اين دين حقّ است، و دينى است كامل.

مطلب دوّم كه در اين آيه است، اين است كه اين دين سيطره و هيمنه دارد بر همه اديان. يعنى تا اين دين هست ديگر نوبت به اديان ديگر نمى رسد. اين دين ناسخ تمام اديان گذشته است. از آن طرف قرآن مى فرمايد: «وَ ما أرْسَلْناكَ إلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ»(7) پيغمبر، تو براى همه مردم فرستاده شدى، يعنى مسيحيها هم بايد بيايند زير لواى اسلام، يهوديها هم بايد بيايند زير

لواى اسلام، مشركين، صبّى ها، و تمام قشرهاى مختلفى كه در اسلام هستند بايد بيايند زير لواى اسلام اسلام. پس اين دين حقّ است. اين دين كامل است و غير از اين دين پذيرفته نيست «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(8)

و اين دين حاكميّت دارد بر تمام اديان. يعنى امروز كه خورشيد اسلام طلوع كرده، تمام اديان ديگر مانند ستارگانند كه تحت الشعاع خورشيدند، و در آسمان تشريع، ديگر نقشى نمى توانند داشته باشند. تا اسلام نبود، بله، اديان ديگر جلوه داشت ولى حالا كه اسلام آمده است، با طلوع خورشيد اسلام تمام اديان ديگر بايد غروب كنند، و معناى «وَ ما أرْسَلْناكَ إلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ»(9) همين است.

معناى «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(10) همين است، يعنى اين دين بايد غالب بشود بر همه أديان و أديان ديگر نمى توانند نقشى داشته باشند.

مطلب ديگر اين است كه وقتى خدا مى فرمايد: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إلاَّ الضَّلالُ»(11) بعد از حق ديگر چيزى غير از گمراهى نيست، يعنى اگر گفتيم اسلام حق است غير از اسلام هرچه هست ضلال است، گمراهى است.

پس ما طبق آيات كريمه قرآن غير از يك دين كه آن عبارت از دين مبين اسلام است، نمى توانيم بگوئيم دين ديگرى بر حق است، تمام آنها ديگر گمراهى و ضلالت است و كسى حق ندارد دنبال ضلال برود، همه بايد پيرو حق باشند، چون خاصيّت حق اين است وقتى كه آمد ديگر بقيّه بايد بروند «إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»(12)

تعبيرى كه خود قرآن دارد، مى گويد: «بلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»(13) خوب توجّه كنيد، ضرباتى كه به مغز وارد مى شود، آقايان در كتاب ديات و

حدود فقه خوانده اند، گاهى پوست سر را خراش مى دهند و گاهى گوشت زير پوست را هم مى شكافد، گاهى به آن پرده كه روى استخوان هست مى رسد. گاهى هم آن پرده پاره مى شود و به استخوان مى رسد، گاهى استخوان فرق هم شكسته مى شود و ضربت مى رسد به دماغ. ضربه مغزى وقتى مهلك است كه به دماغ برسد، ديگر قابل علاج نيست. اين چنين ضربتى را مى گويند «دامغه»، يعنى ضربت به مغز رسيده است.

قرآن مى فرمايد: در جريان حق و باطل، حق را ما مى كوبيم به سر باطل «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه»، و ضربت حق آنچنان اصابت مى كند به باطل، كه به دماغ باطل مى رسد «فاذا هو زاهق».

باطل ديگر محو مى شود. حساب حق و باطل اين است. دين اسلام تنها دين حقّى است كه طبق صريح قرآن، روى زمين بر همه اديان غالب است. اين دين كاملى است «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(14) اگر كسى غير از اسلام دين ديگرى را طالب باشد ما نمى پذيريم، از او پذيرفته نيست.

ما مراجعه مى كنيم به تاريخ زندگى رسول گرامى اسلام و ائمّه هدى مى بينيم پيغمبر اسلام محاجّه كرده است با يهود،

محاجّه كرده است با مسيحى ها، محاجّه كرده است با مشركين و بت پرستان، با تمام ارباب اديان غير از مسلمين بحث و جدال داشته باشد و دستور هم داشته است. «ادْعُ إلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِيَ أحْسَنُ»(15)

أئمّه هم جدال داشته اند، جدال حساب شده، جدال خوب، جدال (بحث و مناظره) دستور است.

أمير المؤمنين و أئمّه عليهم السلام با دهريّيرين و كسانى كه اصلا معتقد به خدا نبودند و با ارباب ملل

و نحل، مناظرات داشتند، بحثها داشتند.

در دوران امام صادق عليه السلام كه بازار بحث ها بسيار داغ بود امام صادق عليه السلام با افراد گوناگون بحث ها داشتند، چرا؟

كتاب احتجاجات مرحوم طبرسى قدس سره را كه خوانديد، متوجّه مى شويد أئمه عليهم السلام، بحث و مناظره داشتند با ارباب اديان مختلفه. حضرت رضاعليه السلام در جلسه مأمون - عليه اللعنه - با سنّى ها آن بحث هاى عجيب را داشتند، در آن جلسه كه مأمون از تمام ارباب اديان دعوت كرد، امام هشتم ما با همه اين ها بحث و جدل داشتند، چرا؟

اگر همه اين ها بر حق بودند ما به پيغمبرصلى الله عليه وآله اعتراض داشتيم، به أئمه عليهم السلام اعتراض داشتيم، آقا اين ها هر كدام راه حق را مى روند چكار با اين ها داريد؟ بگذاريد بروند، چرا بحث مى كنيد؟ چرا مناظره مى كنيد؟

اين ها مى خواستند حق را اثبات كنند و نسبت به باطل بى تفاوت نباشند، اگر باطل نبود كه اينها بحث نمى كردند، اين ها مى خواستند با ياطل مبارزه كنند و از حريم اسلام و تشيّع حمايت كنند و كردند. دست آخر هم خدا وعده مى دهد:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ»(16)

آن دينى كه خدا از آن راضى است، دين اسلام است «وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ ديناً»(17) و بالاخره آن زمانى كه قدرت مطلقه بدست ولى خدا مى افتد چه مى كند؟ قرآن مى فرمايد: «لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ» آن دينى كه بايد جهانى بشود و همه مردم بايد زير لواى آن دين قرار بگيرند دين اسلام است. اگر حق نبود يا اسلام حق بود و ديگر اديان هم حق بودند، دين معنى

نداشت، «لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ» معنى نداشت. پس ما به اين نتيجه مى رسيم كه بعد از پيغمبر اسلام يك دين بر حق بيشتر نيست و تمام اديان، تمام نحله ها، تمام ملل باطلند، همه باطلند و فقط اسلام حق است و بس. كسى مجاز نيست به غير از دين اسلام دينى داشته باشد.

روايتى را آن هفته عرض كرديم، پيغمبر فرمود: ملّت اسلام هم هفتاد و سه فرقه مى شودند، فقط يك فرقه حقند. آن را هم به اتّفاق عامّه و خاصه مى فرمايد: «الحق مع علىّ و علىّ مع الحق يدور حيثما دار».

بنابراين اسلام سر جنگ دارد يا غير مسلمين، كافى است شما سوره برائت را بخوانيد، اين سوره بسم اللَّه ندارد. از همان اولش روشن است، اعلام جنگ است با مشركين، اعلام جنگ است با اهل كتاب و موضع گيريهاى خيلى سختى دارد.

قرآن مى فرمايد:

«وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً»(18)

با مشركين بجنگيد. اين اعلام جنگ با مشركين است.

«فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»(19)

هر جا پيدايشان كرديد آن ها را به قتل برسانيد.

«إنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»(20)

مشركين انسان هاى پليدى هستند.

«يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً»(21)

برويد با آن كفّارى كه در كنار شما هستند بجنگيد و اينها خشونت را در سيما و چهره شما بايد مشاهده كنند

«قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ»(22)

آن هايى كه به دين حق ايمان ندارند چه كسانى هستند؟ «من الذين اوتوا الكتاب» يهوديها هستند مسيحيها هستند، زرتشتيها هستند، با اينها نمى توانيم كنار بياييم، اسلام كفر ستيزى دارد.

با مشرك اعلام جنگ مى دهد، با اهل كتاب اعلام

جنگ مى دهد. اينها را به اين شكلى كه «انما المشركون نجس» اينها را توصيف مى كند،

«مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»(23)

با منافقين اعلام جنگ مى كند، همانهايى كه تظاهر به اسلام مى كنند و لمّا يدخل الايمان فى قلوبهم.

«يا أيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ»(24)

اينها را بايد چطور توجيه كرد؟ ما مى توانيم بگوييم همه اينها درست مى گويند. هر كسى هر راه كجى مى رود كارش نداشته باشيد بگذاريد برود. اين با قرآن سازش ندارد، در بين مسلمين آنهايى كه پيرو اهلبيت نيستند چه؟

حديث داريم از امام صادق عليه السلام فرمودند: «ليس عند احد من النّاس حقّ و لا ثواب و لا احد من النّاس يقضى بقضاء الاّ ما خرج عنّا اهل البيت». خيلى حرف عجيبى است، حضرت مى فرمايد: حق و ثواب پيش احدى نيست و هيچ كس نمى تواند قضا و حكم بجا بكند غير از ما اهل بيت، فقط اهل بيت.

ما اگر هفتاد و سه فرقه را مى شنويم نمى توانيم غير از راهى كه اهل بيت رفتند برويم، يادگار پيغمبرند، مبيّن قرآنند.

امام باقرعليه السلام فرمود: «كل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل» هرچه كه از غير اين بيت، يعنى از غير اهل بيت پيغمبر صادر مى شود، اينها باطل است. آب صاف و پاك را امام باقر روى دست ما ريختند.

پس حق، در يك جهت بيشتر نيست و آن در اسلام است، و هفتاد سه فرقه مسلمين را با ضرس قاطع اعلام مى كنيم كه اينها حق نيستند مگر آنهايى كه پيروان اهل بيت هستند، با استدلال به قرآن و سنّت هم اعلام مى كنيم.

پس يك

راه بيشتر نيست، اگر كسى مدّعى بود كه خير، هركس هر راهى را رفته است اشكالى ندارد، اين بر خلاف قرآن است، بر خلاف سيره پيغمبر و أئمه هدى عليهم السّلام است. آنها جنگ داشتند، جنگ فرهنگى داشتند، حتى مبارزات نظامى داشتند و در آينده دارند، ما عقيده مان اين است حضرت مهدى عليه السّلام كه تشريف مى آورند، با قدرت نظامى با تمام ارباب اديان درگيرى دارند.

مسئله اين است كه ما حالا بياييم اجازه بدهيم، بگوييم بله، هركس، هر راهى را كه مى خواهد برود، برود. كارش نداشته باشيم، يهودى، يهودى باشد. مسيحى، مسيحى باشد. سنّى سنّى باشد. آتش پرست هم آتش پرست باشد. بت پرستها را هم بگذارند به حال خودشان باشند.

من تعجب مى كنم!! اين آقايانى كه جزوه صراطهاى مستقيم را تدوين كرده اند، يك جمله دارند كه با هيچ عقلى سازگار نيست، گرچه معتقد به قضاوت عقل نيستند ولى با هيچ منطقى هم سازش ندارد و درست نقطه مقابل قرآن است.

اين آقايان در اين جزوه (مجله كيان، شماره 36، صفحه 12) با كمال صراحت مى گويند: اصحاب هر فرقه يعنى بت پرست، مسيحى، يهودى، صبّى، زردتشتى و تمام اين كسانى كه از اين اسمهخاى اخير دارند (ماركسيسم، ماترياليسم) هر كه هست، مجازند كه همچنان بر طريقه خود بمانند.

ما از اين آقايان سؤال مى كنيم، شما كه حكم داديد اينها مجازند، بر چه مبنايى حكم كرديد؟ اماميد؟ پيغمبريد؟ مرجع تقليديد؟

شما خودتان در همين جزوه، دوبار اعتراف كرده ايد كه در مشرب شما حرف احدى براى ديگران حجّت نيست. پس شما چه حقّى داريد براى ديگران تعيين تكليف كنيد. وقتى كه خود شما اقرار داريد كه حرف احدى براى ديگران حجّت نيست، چرا حرف مى زنيد؟

چه حقّى داريد بگوييد كه هر فرقه مجازند. اين مجازند را شما روى چه مبنائى اعلام كرديد؟ موضع خودتان را مشخّص كنيد؟

ما مى گوييم اگر همه اينها حقّند، كه شما خودتان همه را رد كرديد! مى گوييد كه نه تشيّع، نه تسنّن، نه فقه جعفرى، نه فقه مالكى، نه فقه حنفى، نه، نه، نه، هيچ كدام حق نيست.

خيلى خوب، اگر مى گوييد كه همه حقّند، كه خود شما رد كرديد، اگر مى گوييد كه همه باطلند، اين چه فتوايى است شما داديد كه مجازند اصحاب هر فرقه همچنان بر طريقه خود بمانند، يعنى شما اجازه فرموده ايد كه هر كسى در باطل خودش بماند و ادامه به راه باطل بدهد. اين با منطق اديان سازش دارد؟ هر كسى را بگذاريم به باطل خودش ادامه بدهد؟

اگر مى گوييد بعضى حقّند و بعضى باطل اين را خودتان قبول نداريد. و بر فرضى كه بعضى حق باشند و بعضى باطل، وجه تمايز بين حق و باطل چيست؟

از اين شهر به آن شهر، از اين مملكت به آن مملكت مى رويد، اعلام موجوديّت مى كنيد، اظهار نظر مى كنيد. كار شما طبق عقيده خودتان يك كار لغوى است. كسى كه حرفش براى احدى حجّت نيست، لغو نيست كه اين گوشه و آن گوشه سخنرانى بكند و خط فكرى به جوآنهابدهد؟! اگر حجّت است پس چرا مى گويى حرف احدى براى ديگرى حجّت نيست؟! اگر حجّت نيست پس گفتن شما يك چيز لغوى است.

آن وقت آنها براى اين كه مقدارى ترميم كرده باشد آن حرف را، كه هر كسى مجاز است بر روند فكرى خودش باقى باشد، استدلالى دارند، استدلالشان اين است كه، اين افكار و عقائدى كه هست آلوده

شده است به افكار بشرى. بله، ما هم اين عقيده را داريم، گفتيم اگر بعنوان مثال رفتيد در يك روستا و مردم اين روستا از يك قنات استفاده مى كنند، همانطور كه در خيلى از روستاها اينطور است، اين قنات مى آيد از اين خانه مى رود در آن خانه، از اين باغ در آن باغ، از اوّل روستا در اين خانه ها مى چرخد تا آخر مژكار از روستا برود، بنشيند به املاك و زمينهاى زراعتى را اشراب بكند، آن كسى كه بخواهد، يك آب گواراى زلال بخورد، كجا بايد برود؟ اگر برود آخر اين روستا، آبى كه از آخر مى رود بيرون، قابل شرب نيست.

آن كسى كه مى خواهد آب گواراى سالم بخورد كجا بايد برود؟

سر چشمه، سر قناتى كه هنوز دست نخورده است، اين آقايان مى گويند: در مذاهب و اديان، افكار بشرى رخنه كرده است و ديگر قداست ندارد، ما هم همين را مى گوئيم، ولى ما خوشبختانه سرچشمه داريم، دستمان به مكتب اهل بيت است آنها آب را از سرچشمه برداشتند، ما از قرآن استفاده مى كنيم، ما از احاديث اهل بيت استفاده مى كنيم كه دست نخورده است.

آنهائى كه مى روند در كشورهاى غربى از فيلسوف غربى مثل هيك استفاده مى كنند، آنها افكارشان با دست بشرى آلوده شده است. آنهايى كه سراغ مثنوى مى روند، سراغ هر كسى مى روند غير از اهل بيت، آنها هستند كه از آبهاى دست خورده استفاده مى كنند. مى گوئيم آقاى نويسنده محترم، شما مى رويد سراغ ابن عربى، سراغ مولوى و آنها كه افكارشان دست خورده است. برويد سراغ على عليه السّلام برويد سراغ نهج البلاغه، برويد به طرف قرآن، كه آب را از سرچشمه برداريد. دكتر هيك

كيست؟ او كه نمى تواند آنطورى كه امير المؤمنين اسلام را شناخته است بشناسد.

خودتان سر نخها را نشان داديد كه از چه كسانى اقتباس كرده ايد، گفتار چه كسانى برايتان حجّت بوده است، سرمشق زندگى شما چه كسانى بوده اند. هيچ كدام اينها عصمت نداشته اند، هيچ كدام قداستى كه بشود به افكارشان صحّه بگذارى، نداشته اند بنابراين، اين مطلب براى ما هضم نمى شود، براى احدى هم هضم نمى شود كه شما چه حقى داريد فتوا بدهيد كه هر فرقه مجازند همچنان بر طريقه خود باقى بمانند و پافشارند. اين را نمى فهميم يعنى چه؟ مجازند يعنى چه؟ يعنى شما به بت پرست مى گوييد بت پرست. پس سفره تبليغات أنبياء را بايد در طول تاريخ برچينيم، بگوئيم: ابراهيم بيخود آمدى، جناب نوح بيخود آمدى، عيسى بيخود آمدى، موسى بيجا آمدى رفتى در دربار فرعون معجزه نشان دادى، همه اينها را بايد سفره شان را برچينيم، هر كسى سر سفره خودش بنشيند ارتزاق كند. اين حرفى است صد در صد باطل و غير منطقى و غير قابل قبول براى پيروان اديان آسمانى و منتهى اليه آن، بيقيدى، و در نهايت، آزادى مطلق، كه آزادى مطلق با عبوديّت و رقيّت پروردگار هيچ سازشى ندارد.

مملكت را به طرف آزادى به معنى بى بند و بارى كشاندن با اين افكار، زيبنده نيست. اين هم قسمت ديگرى از بحث.

بعضى از دوستان آن طورى كه بعد با هم صحبت كرديم يك مطالبى را كه ما از گذشتگان با استناد به اشعارشان عرض كرديم، مثل اينكه باورشان نمى شود كه يك افرادى در هزار سال پيش، در پانصد سال پيش بوده اند و همين حرفها را مى زند، اين يك ايده ايست به اصطلاح از ايده هاى

تصوّف، كه مردم را به صلح مطلق دعوت مى كند و در مقابل أديان موضع گيرى دارد.

أنظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال، شخصيت گوينده نبايد شما را تحت تأثير قرار بدهد، كه بگوئى مگر مى شود حافظ اين حرفها را زده باشد، خوب زده باشد، مگر مى شود مولوى اين مزخرفات را گفته باشد، خوب گفته باشد، بحث ندارد.

فلان فيلسوف، فلان عارف، فلان شخصيت، مگر مى شود اين حرفها را گفته باشد؟!

من عرض كردم براى شما، ابن عربى صاف و صريح مى گويد:

اوائل من با كسانى كه همفكر خودم نبودند مى جنگيدم، ولى از اين به بعد بنايم بر اين است كه ديگر بيشه اى باشيم كه همه نوع جانورى در آن زندگى مى كند، اين حرف خود او است.

اين است كه اين مطالب باز بايد يك مقدارى روى آن بحث و بررسى بشود و ابعاد مختلف گفتار اين روشن فكرهائى كه مردم را به اين آزاديهاى مشئوم دعوت مى كنند باز هم انشاء اللَّه رسيدگى بشود.

و صلّ اللَّه على محمد و آله الطاهرين

پاورقي

1) آل عمران / 85.

2) بقره / 26.

3) مجله كيان، شماره 36، صفحه 120.

4) يونس/32

5) توبه / 33 و صف / 9.

6) مائده / 3.

7) سبأ / 28.

8) آل عمران / 85.

9) سبأ / 28.

10) توبه / 33 و صف / 9.

11) يونس / 32

12) اسراء / 81.

13) انبياء / 18.

14) آل عمران / 85.

15) نحل / 125.

16) نور / 55.

17) مائده / 3.

18) توبه / 36.

19) توبه / 5.

20) توبه / 28.

21) توبه / 123.

22) توبه / 29.

23) توبه / 29.

24) توبه / 73.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109